فلسفه تحلیلی
فلسفه تحلیلی
فلسفه تحلیلی |
![]() |
دسته بندی | فلسفه |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 141 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 156 |
مقاله فلسفه تحلیلی
فصل اول: ویتگنشتاین متقدم وویتگنشتاین متأخر
فصل دوم: نظریه تصویری
فصل سوم:نظریه کاربردی
فصل چهارم: زبان خصوصی
لودویک ویتگنشتاین یکی از مهمترین فیلسوفان تحلیلی قرن بیستم است که بواسطه دو اثر مهم فلسفیاش- رساله منطقی- فلسفی و پژوهشهای فلسفی- مسیر و جهت فلسفه تحلیلی را تحت تأثیر قرار داد. او را باید نقطه عطفی در تاریخ تفکر فلسفی و همچنین هم تراز فلاسفهای چون دکارت، کانت، هایدگر و . . . به حساب آورد که انقلاب و چرخش زبانی را ایجاد کرده است. در طول تاریخ تفکر فلسفی میتوان کسانی را مشاهده کرد که آغازگر یک انقلاب و تحول فکری بوده اند. شاید بتوان گفت سوفسطائیان اولین انقلابیون تاریخ فلسفی هستند. که موضوع پژوهش فلسفی را از عالم و طبیعت به پژوهش درباره خودشان تغییر دارند و یا میتوان به کانت اشاره کرد که با آراء و عقاید خود توجه متفکران را از متعلق شناسایی به سوی فاعل شناسایی و تواناییها و محدودیتهای ذهن آن معطوف ساخت تغییر و تحول مهم و قابل ملاحظة دیگر توسط هایدگر ایجاد میشود، فلسفه که از زمان دکارت همواره دل مشغول این سؤال بوده است که دانش چیست و به چه چیزی ممکن است شناخت پیدا کنیم؟ با ظهور هایدگر دیگر این سؤالات محور دل مشغولیهای فلسفه قرار نمیگیرد و در عوض به مسأله مهم و اساسی «هتسی یا بودن» پرداخته میشود. به طور کلی میتوان گفت که در هر دوره، مسئلهای در محور و مرکز توجه قرار گرفته است گاه طبیعت و عالم هستی، گاه انسان و ذهن او و تواناییها و محدودیتهای آن و گاه خود هستی و وجود مطرح بودهاند. اما آنچه که در فلسفه ویتگنشتاین به عنوان مسئله محوری فلسفه وی مطرح است مسئله زبان است و او را باید از این جهت نقطه عطفی در تاریخ فلسفه دانست که آراء و عقایدش نقطه عزیمت تأمل فلسفی از بررسی و تحلیل «ماهیت شناخت و مفاهیم ذهن آدمی» به سوی تحلیل «زبان» است. این تحلیل زبانی را میتوان در آرای فلاسفة تحلیل زبانی معاصر مشاهده کرد فلاسفهای چون راسل- کارناپ، آیر، رایل و . . . . سعی کردند تا مباحث فلسفی را در مقوله مباحث زبان شناختی جای دهند اما ذکر یک نکته بسیار حائز اهمیت است: مراد ویتگنشتاین از تحلیل زبانی چیست آیا او به دنبال همان تحلیل مورد نظر تجربه گرایان کلاسیک است که تصورات و ایدهها را تجزیه و تحلیل میکردند تا به انطباعات حسی آنها برسند و یا اینکه تحلیل مورد نظر او همان تحلیل کانتی است که تحلیل مفاهیم و کلیات ذهنی بود نظر رایج درباب زبان خصوصی
اغلب مفسران بند 243 پژوهشها را به عنوان آغاز بحث «زبان خصوصی» می دانند و معتقدند این بحث، مربوط به زبان حسی و واژه های مربوط به احساسات می باشد. بر همین اساس در تعریف زبان خصوصی می گویند زبانی است که واژه های آن برای بیان تجارب باطنی و خصوصی همچون درد، خارش، سوزش و ... به کار می روند و لذا اسامی این تجارب تلقی می گردند. به نظر آنچه که ویتگنشتاین در زمینة «زبان خصوصی» با آن مخالفت می کند این است که زبان خصوصی یک نوع بازی تسمیه نیست، یعنی زبانی نیست که حاوی اسامی احساسات باشد زیرا واژه هایی که معرف چنین احساساتی اند شرایط لازم تسمیه را ندارند. یکی از این شرایط قابل تشخیص بودن است علائمی که به عنوان اسم احساسات بکار می روند این شرط را بر آورده نمیکنند ( هارتناک، ویتگنشتاین، صص 116-115و111-110) ویتگنشتاین برای اثبات این امر می گوید فرض کنیم که من احساسی را دارم و علامت «S» را برای تعیین آن بکار میبریم و هر روز که این احساس را پیدا کردم علامت«S»را در دفترچه یادداشتی ثبت می کنم. ویتگنشتاین می پرسد در اینجا چگونه من تشخیص می دهم که احساسات بعدی من همان احساسی است که اولین بار تجربه کرده ام و آن را « S» نامیدم؟ آیا تشخیص من در « S» نامیدن این احساسات درست و صحیح است یا نه؟ از نظر ویتگنشتاین سخن گفتن از تشخیص درست و صحیح متضمن ملاک و مناط صحت است. اما این ملاک نیز باید ملاکی بیرونی باشد بطوریکه برای دیگران قابل فهم باشد: «پس کاربرد این واژه نیاز به توجیه دارد که همه کس بفهمد» ( پژوهشها، بند 261) «توجیه عبارت است از توسل به چیزی مستقل». ( پژوهشها، بند 265) از این رو او میگوید این سخن که « به نظرم می آید که همان احساس است» ملاک صحیحی نیست: «آدمی می خواهد بگوید. هر آنچه قرار است به نظرم درست بیاید درست است و این فقط یعنی اینجا نمی توانیم دربارة «درستی» سخن بگوییم» لذا از نظر ویتگنشتاین صرف عقیده من به اینکه چیزی چنان است نمی تواند ملاک و معیاری برای تعیین صحت تشخیص من باشد. علاوه بر این از نظر ویتگنشتاین حافظه نیز نمی تواند ملاک صحت کاربرد واژه های مربوط به احساس باشد از نظر او اگر چه ما در برخی موارد به حافظه خود توسل می جوییم اما در این موارد ملاک و مناطی وجود دارد که به موجب آن صحت و نادرستی حافظه معلوم می شود؛ به عنوان مثال زمانی که ما می خواهیم بدانیم ساعت حرکت قطار چه ساعتی بوده است میتوانیم با اعتماد به حافظه خود، ساعت حرکت قطار را بخاطر آوریم، اما در اینجا صحت تصویر ذهنی جدول زمانی حرکت قطارها را می توان با یک ملاک بیرونی سنجید. در صورتیکه طبق برنامه، قطار در ساعت مورد نظر حرکت کند حافظه من درست بوده در غیر اینصورت نادرست بوده است. اما در مورد احساسات اینگونه نیست. اگر بخواهیم برای صحت تشخیص احساساتمان به حافظه توسل جوییم و هیچ ملاک بیرونی و مستقلی نداشته باشیم، عمل نادرست ما همانند عمل کسی خواهد بود که چند نسخه از یک روزنامه را بخرد تا مطمئن شود آنچه نوشته شده است درست است. (پژوهشها، بند 265) از آنجا که ما در تعیین درستی یا نادرستی تشخیص احساسات درونی خود ملاک و مناطی نداریم لذا میان این دو جمله تفاوتی نخواهد بود: «همان احساس است که قبلاً داشتم» «همان احساسی نیست که قبلاً داشتم» قضیهای که چنان صورت یافته است که صدق و کذبش یکی است اصلاً قضیه نیست. پس علامت « S» اصلاً اسم چیزی نیست؛ بلکه اشتباهاً به جای اسم گرفته شده است. اسمی که برای بکار بردنش ملاک و مناطی نباشد، یعنی قاعده ای برای کاربردش نداشته باشیم اسم نخواهد بود و جزء هیچ یک از «بازی های زبانی یا لغوی» نیست و عمل و وظیفه ای ندارد که انجام دهد. ( هارتناک، ویتگنشتاین، ص 114)
- 16/06/23