Mehrdad | Thursday, 7 July 2016، 09:34 PM
مقاله تأویل در مثنوی
قسمتی از متن:
چکیده:
تأویل،
شیوهای کهن در تفسیر متون مقدس است که سابقةآن به حماسة ایلیاد و ادیسه
برمیگردد.در میان مسلمانان این روش، نخست در تأویل حروف مقطعه پدیدار شد و
سپس فرقههای گوناگون مانند: معتزله، باطنیه،اخوان الصفا، فلاسفه، حروفیه و
عرفا به تأویل قرآن کریم و حدیث دست زدند.در عرفان، عروج از لفظ به معنا و
سیر صعودی از عبارت به اشارت تأویل نام دارد و مبنای آن انسان است که با
تحول و ارتقای وجودی به ادراک حقایق در هر مرتبه نایل میگردد.مولانا در
مثنوی شریف ـ که تفسیری عارفانه به شمار میآید ـ فراوان به تأویل دست
میزند؛ روش او جمع بین ظاهر و باطن است. او الفاظ را به معنای حقیقی خود
میگیرد که این، البته، جز با شهود باطنی و رؤیت درونی به دست نمیآید.
مولانا این معنا را با تمثیلهای متعدد و متنوع و دلانگیز به تصویر میکشد.
کلیدواژهها:
قرآن کریم، تمثیل، ظاهر، عبارت، تعبیر مثنوی شریف، تأویل، باطن، اشارت، تجربه.
مقدمه
تأویل
(hermeneutics) شیوهای کهن و باسابقه است و ریشه در باور به تقدس(sacred)
متن دارد و به گونهای محدود کردن دو جهان (بیرونی و درونی) به متن است و
آن بر این اندیشه استوار میباشد که حروف نوشتاری حامل رمزهای بنیادین و
نامکشوف است. تفسیر را در مورد متون مقدس و غیر مقدس و تأویل را در مورد
نوشتههای مقدس جاری میدانند و البته تمام متون وحیانی (revealed tests)
حامل و واجد معانی متعدد و تأویلمند هستند. واژة یونانی هرمنیا، برگرفته
از نام هرمس، ناظر به این باور میباشد که هرمس رسول و پیامآور خدایان و
گاه خدای آفرینندة زبان و گفتار است. هرمس در قرون وسطی نزد مسیحیان،
مسلمانان و یهودیان، بانی و پایهگذار علم و حکمت به شمار میرود و در عصر
رنسانس نیز بسیاری از فلاسفه و دانشمندان نامی هرمس را مشعلدار دانش و خرد
دانستهاند. او هم پیامآور است و هم تأویلگر؛ البته تأویل در ادوار بعد
در اندیشة بشری به تمام متون راه یافت. هرمس که در قرون وسطی همان طاط
(تحوت (Thot)) نزد مصریان، اخنوخ یهودیان، هوشنگ ایرانیان و ادریس مسلمانان
دست در نزد مسیحیان زبان و قلب خداوند یا رع (Ra) به شمار میرود یعنی او
همان کلام الهی و صاحب ذکر مقدس بود که رهبر انسان به وصال حقیقت میباشد.
سابقة تأویل، به یونانیان و حماسة ایلیاد و ادیسه و این بحث که آیا اثر
افسانه است یا حقیقت ـ برمیگردد و سپس در عصر بلوغ اندیشه در یونان به
افلاطون و در ادامه به اصحاب فیلون در تفسیر تورات و اصولاً احبار ـ
درمیپیوندد و در ادوار بعد نزد فرقههای زندیک مجوس ـ در تفسیر اوستا ـ
این شیوه به چشم میخورد؛ ناصر بن خسرو تأویل را به یوشع بن نون نسبت
میدهد و میگوید:
[ناصر بن خسرو بی تا: 66]
تأویل را طلب که جهودان را این قول، پند یوشع بن نون است
Mehrdad | Thursday, 7 July 2016، 09:34 PM
دسته بندی
|
زبان های خارجی
|
فرمت فایل
|
pdf
|
حجم فایل
|
11 کیلو بایت
|
تعداد صفحات فایل
|
13
|
مقاله تئوری ترجمه
قسمتی از متن:
بسیاری
از صاحبنظران معتقدند که اصول و مبانی ترجمه زمانی قوام یافت و تدوین گشت
که ملل مختلف بر آن شدند تا به طور جدی و چشمگیری از دانش و علوم مختلف
مطلع گردند.
از این رو در مرحلة ابتدایی برای ترجمه متون مختلف، سعی
شد دستور زبان مقصد و واژگان مختلف هر زبان شناسایی و ارزیابی گردد. در آن
دوران در غرب کلاسهای مختلفی برای فراگیری فن ترجمه تأسیس شد که معمولاً از
یک شیوه خاص پیروی میکردند:
1. در کلاسها به زبان مادری صحبت میشد و فعالیت کمی هم پیرامون زبان مخاطب صورت میپذیرفت.
2. در این کلاسها سعی میشد دایره واژگان هنرجویان افزایش یابد.
3. در این دورهها دستور زبان، به صورتی پیچیده، تدریس میشد.
4. هنرجویان فن ترجمه، به تدریج به ترجمه متون مختلف در کلاسها روی میآورند.
5. در این کلاسها روی درک مطلب، چه شنیداری و چه نوشتاری، نیز کار میشد.
در هر حال نهضت ترجمه با فواصل زمانی متفاوت در کشورهای مختلف به راه
افتاد و بالطبع، تأثیر بسیار عمیقی در ساختار اجتماعی، فرهنگی، ادبی و ...
ملل گذاشت.
برخی از متخصصان فن ترجمه بر این باورند که یک مترجم ضرورت
ندارد به طور کامل از شیوهها و فنون ترجمه آگاهی داشته باشد. آنها راننده
یک اتومبیل را مثال میزنند و میگویند که یک راننده نیازی ندارد تا
کاملاً به فرایند موتور ماشین اشراف داشته باشد. یعنی یک راننده بدون اطلاع
از عملکرد موتور ماشین هم میتواند رانندگی کند. او تنها باید از قواعد
رانندگی مطلع باشد، و طرز به راه انداختن و کنترل ماشین را در شرایط مختلف
بداند. این قبیل افراد همین مسئله را در مورد ترجمه متون، ذکر میکنند و
معتقدند یک مترجم ملزم به فراگیری تمامی اصول و مبانی فن ترجمه نیست.
از سویی دیگر برخی تحلیلگران بر این اصل پافشاری میکنند که یک مترجم
زبردست باید کاملاً به تئوری ترجمه اشراف داشته باشد و در جریان تازهترین
ایدهها و نقطه نظرهای مطرح شده در این باره باشد. آنها به طور مثال، به
مسائل جدیدی که در قالب «تئوری ارتباطات» مطرح شده است اشاره میکنند و
میگویند یک مترجم باید از قواعد و طرحهای مطرح شده در این وادی آگاه باشد.
در تئوری ارتباطات مباحثی مطرح شده که میتواند مفید باشد و از آن
طریق یک مترجم میتواند با فرایند ایجاد ارتباطات که در سه مرحله صورت
میپذیرد آشنا گردد: نویسنده یا سخنگو، متن یا گفتار و مخاطب.
هر چقدر
میزان آگاهی مترجم، از نویسنده مبدأ بیشتر باشد بهتر میتواند متن خلق شده
را درک کند. مترجم جدا از آن باید مخاطبان خود را بشناسد و بداند چگونه با
آنها ارتباط برقرار سازد. در حقیقت مترجم، چون یک پل ارتباطی است که قصد
دارد دو دنیای متفاوت را به هم متصل سازد و شرایط ایجاد ارتباط میان دو
سرزمین را فراهم آورد از این رو بر او واجب است تا هم نویسنده اصلی متن را
شناسایی کند، هم به درستی متن را مطالعه و درک کند، و هم مخاطبان اثر را
بشناسند تا به بهترین شیوه مفاهیم را به آنها تفهیم کند.
اصولاً آگاهی
از سیر فرایند ارتباطات، میتواند کمک بسیار زیادی به مترجمان کند. زمانی
مترجم میتواند مدعی باشد که ارتباط میان مبدأ و مقصد را فراهم کرده است،
که عیناً آنچه را که مد نظر نویسنده بوده، به مخاطب منتقل کرده باشد. در
این راستا تنها انتقال مفاهیم مطرح نیست، بلکه مترجم باید حس موجود در یک
متن را نیز به درستی درک کند، و آن را به مخاطبان اثر منتقل سازد.
با
این تصور که در فرایند ارتباط، ابتدا باید کسی مطلبی را بنگارد، سپس متن
توسط یک میانجی ـ که مترجم خوانده میشود ـ مترجم خوانده میشود ـ مطالعه و
کالبد شکافی شود، و به واسطة او به فرد دیگری منتقل شود، بهتر میتوان به
فن ترجمه و رسالتی که بر عهده مترجم است اشراف پیدا کرد. در این فرایند
تنها انتقال صرف معانی واژگان کافی نیست. در چنین شرایطی مخاطب ممکن است
متوجه متن ترجمه شده نشود. اصولاً ترجمة واژه به واژه این خطر را به همراه
دارد که متن ترجمه شده ملموس و قابل حس نباشد. در حقیقت یک مترجم باید به
ارتباط میان واژگان بیندیشد و به گونهای مفاهیم مورد نظر نویسنده اصلی را
به مخاطب منتقل سازد، که مخاطب احساس کند نویسندة اصلی به زبان مادری خود
او میاندیشد و صحبت میکند. از این رو یک مترجم باید به زبان مبدأ و مقصد
اشراف داشته باشد، و به گونهای متن را پیش روی چشمان مخاطب قرار دهد که
فرد مذکور متوجه فرایند ترجمه نشود.
در امر ترجمه توجه به این مسئله
ضروری است که هر چقدر مترجم به دوره و زمانی که نویسنده مبدأ در آن
میزیسته نزدیکتر باشد بهتر میتواند به مفاهیم و ایدههای مد نظر او پی
ببرد و آن را به افراد دیگر منتقل سازد؛ چرا که فرد مذکور به شرایط و حال و
هوای حاکم بر نویسندة اصلی، آگاه است و بهتر میتواند متن را درک کند، تا
اینکه فردی از نسل دیگر و از سرزمین دیگر بخواهد آن متن را استنباط کند و
منتقل سازد.
Mehrdad | Thursday, 7 July 2016، 09:34 PM
دسته بندی
|
پژوهش ها
|
فرمت فایل
|
doc
|
حجم فایل
|
10 کیلو بایت
|
تعداد صفحات فایل
|
13
|
مقاله جبر و اختیار
قسمتی از متن:
چکیده:
تفکیک
قلمرو جوهر از صفات (و حالات) در «اخلاق» اسپینوزا به روشى بازنمایى شده
است که در منطق پژوهش به دیالکتیک معروف است. صفت بارز این روش آن است که
جنبههاى متضاد موضوع در ارتباط با یکدیگر درک و پژوهیده مىشود. بنابراین،
در «اخلاق» ضرورت به تبع مناسبتش با آزادى بررسى مىشود. با آن که موضوع
این نوشته رابطه ضرورت و آزادى است، گفتنى است که اسپینوزا متناهى و
نامتناهى، فرد و جامعه، و جزء و کل را نیز به همین شیوه بررسى مىکند.
واژگان کلیدى: ضرورت و آزادى، عواطف (فعال و منفعل)، جوهر و صفت، خود علت و وابسته، عاطفه و عقل.
جبر و
اختیار در فلسفه عصر جدید به موازات پیشرفت علوم طبیعى، موضوع تأمل اندیشه
ورزانِ جستارِ مناسبت فرد انسانى با طبیعت یا اجتماع شد. البته فیلسوفان
باستان و قرون میانه نسبت به این دو مفهوم بى اعتنا نبودند، ضمن آن که براى
آنان در این رهگذر مفاهیم ضرورت و تصادف شایان توجه بود. به علاوه، این دو
مفهوم در ابتداى تفکر فلسفى تشکیل یک کل مکمل نمىدادند؛ تصادفى یا آزادى،
تجلى ضرورت به شمار مىآمد. از این رو مىتوان گفت: در ابتدا ضرورت بود.
واژه eleutheria آزادى (در یونان) و libertas آزادى (در لاتین) از آغاز
معنى فلسفى نداشتند؛ آزادى در تفکر این دو قوم موضوع گفتمان فلسفى نبود،
بلکه بیشتر تداعى ضرورت مىکرد ـ ضرورت سرنوشت، اراده خدایان... ضرورت از
این لحاظ با عدالت مناسبت داشت (آناکسیماندر، پاره نوشتهها، 1)
نخستین تطور واژه «آزادى» در جامعه آتن آن بود که آزاد آن فرد انسانى بود
که شهروند دولت ـ شهر بود و نسبت به آن مسؤولیت داشت؛ در پوشش قانون
مىزیست و مشمول حق و قهر بود (هراکلیتوس، DK 162:B53). فرد آزاد آنى بود
که اسیر نبود؛ ناآزاد کسى بود که متصف به غیر یونانى (بربر) بود. آزادى از
همان آغاز متفاوت از آنارشى بود.
در زبان
کهنتر یونانى علاوه بر واژه یاد شده، واژه hekon (به معنى داوطلب)
تداعىگر آزادى فردى به مفهوم مشخصتر کلام بود. این واژه سپس در ادبیات
(شعر) یونانى مقابل ضرورت (ananke) معنى مىداد و شاخص گردید. در ادبیات،
انسانِ قهرمان توصیف شد که در برابر ضرورت مقاومت مىکرد، اندیشه غلبه بر
ضرورت را مطرح کرد. این معنى آزادى بار سلبى داشت. «نامجبوریت» تعین این
شخصیت ادبى شد. در نمایش نامه «ایرانیان» به قلم اشیل، آزاد آن کسى است که
از قانون عام خدایى پیروى کند (مصرع 404). در شعر سوفوکلس این آزادى معادل
خودمختارى شده است. این واژه که در اصل از قلمرو وظایف و حقوق دولت ـ شهرى
فرد نشات گرفته بود، در آثار تراژدى نویسان یونان مظهر برترین آزادى اخلاقى
گردید.
Mehrdad | Thursday, 7 July 2016، 09:34 PM
مقاله درباره حمید مصدق
قسمتی از متن:
مقدمه
وقتی بخواهی از یک شاعر حرف بزنی ، یک چیز است و هنگامی که بخواهی درباره
یک شاعر یا کتاب سخن بگویی ، یک چیز دیگر ، اگر از شاعر سخن می گویی ناچاری
پا در تاریخ بگذاری ! آن وقت به تاریخ ادبیات می رسی ! حالا باید از زندگی
شاعر بگویی ، از شرایط اجتماعی و سیاسی اش از اینکه چه چیز را دوست داشته و
از چه چیز بدش می آمده ، کی به دنیا آمده و کی از دنیا رفته یا نرفته ،
تحصیلاتش چه بوده ، به کجاها سفر کرده یا نکرده ، از خانواده اش و خلاصه
هرچیزی که مربوط به زندگی او می شود این نقد تاریخی است. ما را با
شاعر آشنا می سازد، اما چه فایده ای برای شناخت شعرش دارد . البته می
تواند سایه روشنهایی ایجاد کند و شان نزول برخی شعر ها را تعیین نماید و
گهگاه کلیدی برای ورود به متن بدهد. بیش از این کار دیگری از آن بر نمی آید
.
اگر بخواهی درباره شعر یا اثری سخن بگویی می توانی شاعر و موثر را
حاضر و ناظر بپنداری و دائماً او را در تاویل و تفسیر دخالت بدهی یعنی از
زندگی اش و تاریخش برای تاویل و تفسیر و ادراک سود ببری و نیز می توانی از
بنیاد ، شاعر و موثر را حذف کنی و تنها آن شعر را اثر را یک پدیده مستقل
عینی در برابر خود ببینی و به همان روی کنی و هر چیز دیگر را نادیده بگیری ،
یعنی می توانی فقط گوش کنی که متن چه می گوید ، نه اینکه شاعر و موثر چه
می گوید. اینجا دیگر شاعر و هنرمند نیست که اثرش را برای تو تاویل و تفسیر
می کند و توضیح می دهد ، بلکه برعکس ، این خود متن است که خودش را توضیح می
دهد و شاید هم این تو باشی که متن را توضیح می دهی نه متن و نه شاعر و وای
از دست این سه نفر ، شاعر و متن و خواننده که چقدر هم با هم کلنجار می
روند بالاخره اینها سه بعد ابیات هستند و باید مقداری با هم آشتی کنند نمی
توانند تا ابد از هم جدا باشند !
و گرنه تکلیف چیست؟چرا به زندگی شاعر و نویسنده می پردازیم ؟
زندگی یک شاعر و نویسنده یکی از عوامل بیرونی است که در آثار او تاثیر خود
را آگاه یا ناخود آگاه بر جای می گذارد و تا حدی زیادی بر بسیاری از
کارهای وی پرتوی می افکند . اگر چه امروزه در برخی نظریه های ادبی ، مساله
«مرگ نویسنده» مطرح می شود و به طور کامل او را از اثر جدا می کنند تا به
طور مستقل به خود متن بپردازد ؛ اما واقعیت این است که متن و جهان خارج با
یکدیگر روابط ارگانیک و مستقیم دارند . مثلاًَ اگر قرار بود «جنگ و صلح »
به جای تولستوی به وسیله ی داستایوسکی نوشته شود آیا باز هم همین بود که
همینک است . اگر قرار بود مثنوی را به جای مولوی فرخی بسراید آیا باز هم
همین بود که امروز هست . بدون تردید چنین امری منتقی است . امکان بررسی اثر
را بدون مولف نمی توان کرد اما هیچ دلیلی نیز وجود ندارد که بتواند اثبات
کند که شناخت مولف در درک اثر او روشنگر نیست . همان گونه که مولف تنیده در
اختیار ها و محدودیت ها تنیده است . اینجا است که به واقع بررسی تاریخ
ادبی برای شناخت کیفیت پدید آمدن اثر او و نیز برای درک برخی یا بسیاری از
مفاهیم نهفته در اثر مفید است . خانواده ، تربیت ، جامعه ، فرهنگ و تاریخ ،
تحصیلات ،شغل ، روحیات و ... همه چیز هایی هستند که در اثر یک شاعر و
نویسنده و در سبک او متجلی می شوند . از این نظر گاه است که به زندگی شاعر و
نویسنده می پردازیم .
Mehrdad | Thursday, 7 July 2016، 09:33 PM
مقاله مقایسه شاعران زن و مرد
قسمتی از متن:
مقدمه:
ادبیات فارسی حضور زنان را چگونه در خود پذیرفته است؟ زنان چه فعالیت و
تأثیری در ادب پارسی داشتهاند؟ و بالاخره تأثیر زنان در پایهگذاری،
پیشرفته و تحولات شعر فارسی، این مهمترین جلوة ادبی زبان فارسی، چگونه بوده
است؟
با یک
دید کلی بعد از ناصرالدین شاه قاجار بروز تحولاتی چشمگیر در موقعیت و
عملکرد زنان ایران پدید آمد به صورتی که هماکنون زن ایرانی امتیازات
چشمگیری به دست آورده و از اعتبار و موقعیتی بسیار ممتازتر از گذشته
برخوردار گردیده است و تقریباً همدوش و همراه مرد ایرانی در مراکز علمی،
فرهنگی، هنری، اقتصادی، سیاسی و حتی گاه نظامی حضوری فعال دارد. دخالت زنان
و تأثیر آنان در آراستن صحنهها و ایجاد حوادث داستانهای عامیانه در قرون و
اعصار مختلف به یک پایه نیست. در روزگاری که زنان در کارهای اجتماعی شرکت
میجستند و در زندگی روزمره دخالتی قوی و فعالانه داشتند، طبعاً در
داستانها اهمیت بیشتری مییافتند. در هر عصری که زنان به پشت پردة انزوا
رانده میشدند و از دخالت در امور اجتماعی باز میمانند، از اهمیت و تأثیر
آنها کاسته میشد. زنان در حوزه داستاننویسی حضور چشمگیری نداشتهاند مگر
در زمان معاصر بنابراین تأثیر اصلی و بزرگ زنان در ادبیات بیشتر در عرصه
شعر بوده است.
در این
مقاله با بررسی شعر زنان (پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد، طاهره صفارزاده) که
هر کدام تقریباً به دورهای از تحولات اجتماعی ایران تعلق دارند، به وجوه
افتراق و اشتراک آنان با شعر مردان معاصرشان (محمدتقی بهار، سهراب سپهری،
علی موسویگرمارودی) پرداخته و از بررسی این مقایسه به سطح فکری شعر شاعران
مرد میپردازیم. به عبارتی تفاوت شعر زن با شعر مرد که آیا احساسات خاصی
مثلاً احساسات ملیگرایانه، مذهبی، اعتقادی و ... دارد. خوشبین است یا
بدبین، تلقی او نسبت به مسائلی از قبیل مرگ، زندگی، عشق، صلح و جنگ ...
چگونه است؟ آیا اثر او درونگرا و ذهنی است یا برونگرا و عینی، با بیرون و
سطح پدیدهها تماس دارد یا به درون و عمق پرداخته است؟ فردگرا است یا
عشقگرا ...